جدول جو
جدول جو

معنی بنیاد افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

بنیاد افکندن(نَ)
بنا نهادن. (آنندراج). پی افکندن. (فرهنگ فارسی معین) :
چه نکو گفت آن بزرگ استاد
که وی افکند شعررا بنیاد.
سنائی.
سراینده چنین افکند بنیاد
که چون در عشق شیرین مرد فرهاد.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
بنیاد افکندن
پی افکندن، بنا نهادن
تصویری از بنیاد افکندن
تصویر بنیاد افکندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دِ تَ)
سر و صدا براه انداختن:
فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان
چندش بفریاد آوری باری بفریادش برس.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
هدم و خراب کردن. (آنندراج). خراب کردن. منهدم ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
بنماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.
سعدی.
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم.
حافظ.
به اشکی توان کند بنیاد غفلت
که یک قطره سیل است خواب گران را.
صائب.
- بنیاد برکندن، خراب کردن. منهدم ساختن. (فرهنگ فارسی معین) :
گر بیخودی مجال دهد اضطراب را
بنیاد برکند دل و جان خراب را.
محمدقلی میلی (از آنندراج) ، دو دائرۀسینۀ اسب، گره های مخارج انگور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وصله که به لباس یا دلو اضافه کنند تا گشاده شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، موی پیچان که میان شکنهای تهیگاه اسب است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بنقه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیاد برکندن
تصویر بنیاد برکندن
خراب کردن منهدم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنا افکندن
تصویر بنا افکندن
بنا کردن ساختن عمارت، خراب کردن بنا سرنگون ساختن عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنیاد کندن
تصویر بنیاد کندن
خراب کردن منهدم ساختن
فرهنگ لغت هوشیار